مثالهايي از پيشي گرفتن از قانون خدا و رسولش
در تاريخِ اسلام مثالهاي بيشماري از پيشي گرفتن افراد از پيامبر هست. بهعنوانمثال، پس از فتح مکه، هوازن که از قبايل قدرتمند اطراف مکه بودند، مخالفت با پيامبر را آغاز کردند و جنگ حنين را عليه ايشان بهراه انداختند. در اين جنگ هوازن شکست خوردند و تمام شهرها بهجز طائف –از شهرهاي ييلاقي جزيرة العرب- به تصرف مسلمين درآمد. پس از آنواقعه، پيامبر ماهها با ساکنان شهر طائف که از قبيله ثقيف بودند، مدارا کرد تااينکه تميمبنجراشه با گروهي از قبيلة ثقيف بهقصد پذيرش اسلام نزد رسولالله آمدند. آنها بر پيامبر وارد شدند و از ايشان خواستند تا شروطي را امضا کند. پيامبر از ايشان درخواست ميکند تا شروطشان را بنويسند و نزدش ببرند. هيأت ثقيف ابتدا نزد اميرالمؤمنين -که خط زيبايي داشت- ميروند تا شروط را بنويسد. حضرت علي (ع) پسازاينکه شروط آنان را ميشنود، از نوشتن خودداري ميکند. سپس، نزد جواني بهنام خالدبنسعيدبنعاص ميروند و از او تقاضا ميکنند قراردادي مبنيبر حلالشدن زنا و ربا، منهدمنکردن بت لات تا دو سال و معافکردن قبيلهشان از برپاداشتن نماز تنظيم کند. خالدبنسعيد شروط را مينويسد و نزد رسولالله ميبرد. رسولالله از شخصي درخواست ميکنند تا آن شروط را بخواند. پس از شنيدن شروط، حضرت صلّياللّهعليهواله انگشتشان را به آبي آغشته ميکنند و از آنشخص ميخواهند انگشت ايشان را روي شروط قرار دهد؛ حضرت شروط را پاک ميکنند و ميفرمايند:
زنا و ربا، از بزرگترين گناهان و نماز، پاية دين من است و بت لات پس از ايمان به خداوندِ يگانه، بايد منهدم شود. سپس، آنها و رسول خدا بدون شرطي قرارداد را امضا ميکنند (أسدالغابة، ج ۱: ۲۵۷)؛ بنابراين، افرادي که ميخواستند به پيامبر راه نشان دهند و از او پيشي بگيرند، سرانجام تسليم شدند.
قوانيني که غيرِخدا وضع ميکند، پايدار نيست. آن قوانين مدتي اجرا و سپس لغو ميشوند. بهعنوانمثال، حدود دهههاي ۳۰-۴۰ شمسي در فرانسه قانوني وضع شد مبنيبراينکه هرآن چه پس از مرگ از متوفي باقي بماند، به دولت تعلق دارد. تدوين اين قانون سبب شد در مدت کوتاهي فعاليت کم شود و رکود اقتصادي صورت بگيرد و درنتيجه اين قانون لغو شود.
هرآن چه خداوند گفته، قانون است و افراد بايد آن را بپذيرند. بهعبارتديگر، آية ابتدايي سورة حجرات اين نکته را بيان ميکند که هرآن چه خدا و پيامبرش گفتند، همان قانون است و نبايد از آن پيشي گرفت. باتوجه به ناپايداري قوانين بشري، نتيجه ميگيريم فقط قانون خداست که پايدار است و تغيير نميکند؛ زيرا خداوند بر تماميِ نيازهاي بشر آگاه است.
باطل شدن رسم جاهلي منع ازدواج پدرشوهر با همسرِ پسرخوانده
در زمان جاهليت، ميان اعراب رسم بود که اگر پسري را به فرزندخواندگي ميپذيرفتند، از هر لحاظ با او مانند پسرشان رفتار ميکردند. درحقيقت، خداوند براي باطل کردن اين رسم، آية ۳۷ سورة احزاب را نازل ميکند؛ اين آيه حاکي از آن است که پيامبر (ص) زيد را فرزند خود ميخواند اما هيچ اثري از آثار پدروپسري، بر اين رابطه مترتب نيست. داستان بدينشرح است که پيامبر (ص) زيدبنحارثه را -غلام خردسالي که حضرت خديجه (س) آن را به همسرش بخشيده بود- از قيد بندگي آزاد و او را به فرزندي قبول ميکند؛ زيد پس از آزادي نيز در خانة رسولالله و خديجه ميماند. پيامبر (ص) زيد را در انتخاب آزاد ميگذارد؛ اما وقتي پدر زيد بهقصد آزادي پسرش به مکه و نزد پيامبر ميآيد، زيد، بودن با پيامبر را برميگزيند و به پدر اظهار ميکند: «من در اين مرد شريف رفتاري ديدهام که نميخواهم تا زندهام از او جدا بمانم.» دراينهنگام، پيامبر دست زيد را ميگيرند و به نزد جماعتي از قريش ميبرند و رو به آنان ميفرمايند:
«گواه باشيد که اينشخص فرزند من است.» زيد همچنان در خانة پيامبر اقامت ميکند تااينکه به سن ازدواج ميرسد. پيغمبر به خانه عمهاش ميرود تا زينببنتجحش، دختر عمهاش را براي زيد خواستگاري کند. زينب ابتدا تصور ميکند پيغمبر برايِ خود به خواستگارياش آمده است؛ وقتي پي ميبرد خواستگاري براي زيدبنحارثه است، ناراحت ميشود و به پيغمبر ميگويد:
«من دخترعمة شما هستم، آيا با کسي ازدواج کنم که غلام آزادشده شماست.»
دراينهنگام، آية ۳۷ سوره احزاب نازل ميشود و زينب قبول ميکند با زيد ازدواج کند؛ اما ازآنهنگاميکه به خانة او وارد ميشود، بناي ناسازگاري ميگذارد؛ زيرا زينب، خود را برتر از زيد ميدانست و بهعنوان نوة عبدالمطلب و دخترعمة پيغمبر ننگ داشت به عقدِ غلامِ آزادشدة خاندانش درآيد. زيد نيز چندينبار به پيغمبر شکايت ميکند و از ايشان اجازه ميخواهد تا زينب را طلاق دهد، اما پيغمبر هربار زيد را از طلاق دادن زينب برحذر ميدارد و زينب را نصيحت ميکند که با شوهرش مدارا کند؛ زيرا پيامبر (ص) زيد را جوان باايمان و لايقي ميدانستند. سپس، هنگاميکه اصرار زيد براي طلاق دادن زينب از حد ميگذرد و زينب هم بههيچوجه قصد سازش ندارد، زيد، خود، زينب را طلاق ميدهد. پس از طلاق و به پايان رسيدن عدّه، خدا به پيامبر (ص) دستور ميدهد تا زينب را به همسري خود در آورد و از سرزنش منافقان و مشرکان نهراسد (تفسير صافي، ج ۴: ص ۱۶۳؛ تفسير قمي، ج ۲: ص ۱۹۴). بهعبارتديگر، پيامبر (ص) به دو دليل با زينب، دخترعمهاش، ازدواج ميکند؛ اول، سرخوردگي او بهعنوان يک زن مطلقه را در ميان بنيهاشم جبران کند؛ دوم، اين موضوع را به اثبات برساند که نهتنها همسر فرزندخوانده به پدرشوهر محرم نيست، بلکه پس از طلاق نيز محرم نميباشد. سرانجام پس از جوسازيهاي بيشمار عليه پيامبر آية ۳۷ سوره احزاب نازل ميشود:
«وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا» (هيچ مرد و زن مؤمني را در کاري که خدا و رسول حکم کند، اراده و اختياري نيست و هرکس خدا و رسولش را نافرماني کند، دانسته به گمراهيِ سختي افتاده است)؛ بنابراين، طبق فرمايش خداوند در آية ۳۶ سورة احزاب همسرِ فرزندخوانده بههيچوجه به پدرشوهر محرم نيست.
ثبت دیدگاه